بند است زبانی که پی لقمه ی نان است
این لقمه ی نان است که سربند زبان است
هرچند که جان رونق خود آورد از نان
گه گاه همین لقمه ی نان آفت جان است
ادمه مطلب کلیک کنید
مهدی زکی زاده قریه علی
بند است زبانی که پی لقمه ی نان است
این لقمه ی نان است که سربند زبان است
هرچند که جان رونق خود آورد از نان
گه گاه همین لقمه ی نان آفت جان است
حیف است شود بنده ی یک لقمه ی دونان
آدم که به یک دم همه عمرش گذران است
ننگ است ببینی که رها کرده ی جنت
برزندگی روی زمینش نگران است
((مردان خدا پرده ی پندار دریدند))
دیدند فزون ارزشت از کل جهان است
آری دل مردان خدادار خودآگاه
آزاد ز هر بند و غم دورزمان است
آزادی و آزادگی ازبند و کرامت
اوصاف نکو مردم و جنت صفتان است
سلام
البته که شمارا دیده ام و اقوامتان را هم می شناسم ولی چهره شما را با نامتان منطبق نمی کنم
همچنین یادم است کسی از من سی دی میرداماد می خواست و لی او را نشناختم
سلام ممنون ازوب خوبتون ما رو به اسم کلبه تنهایی دانشجویان لینک کنید و بگید تا لینکتون کنم منتظرنظرات شما هستیم جمعی از دانشجویان مدیریت دولتی دانشگاه بافق