حاج علی اکبر عربی

حرم حضرت ابوالفضل(ع)

شنبه بیست و دوم مهر ۱۳۹۱ | 13:33 | حاج علی اکبر عربی |

شهامتبچهبسيجی

آقای دکتر محمدرضا شایق تعریف کرد: در زمان اسارت، یکی از

دوستانمان به نام دانش که از اهالی شوش دانیال و عرب زبان بود و در عملیات والفجر مقداتی در تاریخ 18 / 11 / 1361 ) سه روز قبل از اسارت ما (­اسیر شده بود. نقل کرد: 7 الی 8 عراقی ما را اسیر کرده بودند. من به آن ها نگفته بودم عرب هستم چون اگر می گفتم أذیت می کردند و می­ گفتند تو که عرب هستی چرا علیه ما اسلحه دست گرفته­ ای؟ آن ها درکانال بودند و داشتند بچه­ های ما را با تک تیر می زدند.

یک دفعه دیدیم یک بسیجی 13 ، 14 ساله که از فرط خستگی نمی­توانست راه برود و تلوتلو میخورد؛ لوله اسلحه­ اش را گرفته، در حالی که قنداق تفنگش روی خاک کشیده می­شد؛ می­ آمد. یکی از عراقی­ ها که فکرمی کرد من فارس هستم به من گفت» به او بگو بیاید اسیر شود «من هم خطاب به وی گفتم برادر، برادران عراقی می­ گویند خود را تسلیم کن »

تا این را گفتم انگار جان تازهای گرفت و فوری اسلحه اش را مسلح کرد و به زانو نشست. اول یک رگبار به سمت عراقی ها گرفت؛ سپس اسلحه را روی تک تیر گذاشت و هر کدام از عراقی ها سر بلند می کرد؛ می زد. مثل عقاب نشسته و دقیق نگاه می کرد. صدا می زد عراقی همین که عراقی ها سرک می کشیدند دقیق همان جا را می زد.

فرمانده عراقی ها که مستأصل شده بود گفت او را بزنید «آن ها هم چند نارنجک به طرفش پرت کردند یا به او تیراندازی می کردند ولی به او اصابت نمی کرد.

فرمانده عراقی ها که عصبانی شده بود شروع کرد به سربازانش ناسزا گفتن و گفت: یکی مرد بین شما نیست؛ این بچه را بزند. الان نیم ساعت شما را زمین گیر کرده و شما نمیتوانید او را بزنید.

در این هنگام به رگ غیرت یکی از آن ها برخورد از کانال بالا آمد تا به صورت سینه خیز بیاید و این بچه بسیجی را بزند. هنوز تو شیب کانال بود که تیر خورد و کشته شد.

بالاخره عراقی ها هرچه تیر و نارنجک داشتند روی سرش خالی کردند تا بالاخره او را به شهادت رساندند.

دوشنبه سی ام بهمن ۱۳۹۶ | 11:42 | حاج علی اکبر عربی |
اداي دين شهيد شانزده سال پس از شهادت
16 سال پس از شهادت سردار مسعود زکی زاده قريه علی 
یادداشتی را در ظرفی که همیشه از آن استفاده می کردند؛ پیدا می کنند
که در آن نوشته بود من 2000 تومان به شخصی در جیرفت )با این
مشخصات( بدهکارم. برادر بزرگ ایشان آقای حاج محمود برای - -
پیگیری و پرداخت آن به جیرفت رفته و از طریق سپاه منطقه، متوجه
میشود فرد مورد نظر شهید شده است و خانواده ی او هم به روستا
مهاجرت کرده اند.
در سپاه به ایشان می گویند یکی از آشنایانشان در اینجا استاد دانشگاه
است. بنا بر این با یکی از سپاهیان به دفتر کار استاد رفته و قضیه بدهی
را تعریف می کنند. استاد با شنیدن موضوع تعارف کرده می گوید: شما
زنگ می زدید؛ ما این مبلغ را می بخشیدیم. ده هزار تومان پول هزینه سفر
را هم به برادر سردار مسعود تعارف کرده که برادر شهید نمیپذیرد. امّا
استاد یادداشت را به عنوان تبرک بر میدارد.

پنجشنبه نوزدهم بهمن ۱۳۹۶ | 15:41 | حاج علی اکبر عربی |
برگه زيارت عاشورا نسوخت
آقای یوسف مهرافروز (انغوزهای) آزاده ی سرفراز، خاطره ای از دوران
اسارت به این شرح نقل کرد: اواخر سال 1364 بود مرتباً آسایشگاه های
اردوگاه را تفتیش می کردند تا اگر نوشته ای از دعا، اِلِمِنت برقی و اشیاء
ممنوعه دیگر نزد اسرا است؛ جمع آوری کنند. از جمله روزی به آسایشگاه
هجوم آورده و دعاهایی که در آسایشگاه بود؛ جمع کرده و داخل اتاق
سیار کامیون زباله بر ریخته و آتش زدند. از جمله این دعاها زیارت
عاشورایی که روی یک تکه کاغذ پاکت سیمان نوشته شده بود؛ همراه
زباله ها آتش زدند.
وقتی کنار کاغذ سوخته ها رفتم چشمم به کاغد پاکت سیمانی که
زیارت عاشورا روی آن نوشته شده بود؛ افتاد که نسوخته و حتی حاشیه
آن سالم مانده بود. آن را برداشته و زیر لباسم پنهان کردم.
سرپرست سربازانی که ادعیه را آتش زده بودند شخصی به نام احمد بود
که به علت سبیل های بزرگش به احمد سبیل شهرت داشت. وقتی برای
رفتن به استراحتگاهش از کنار ادعیه سوخته شده عبور کرد؛ دیدم
سرفه می کند. اول فکر کردم چون دود به گلویش رفته، باعث سرفه اش
شده است. ولی متوجه شدم که همراه سرفه خون بیرون میآید. طولی
نکشید که یکی از سربازان همراهش برگشت. از وی حال احمد سبیل را
پرسیدم که جواب داد احمد مُرد.
دیدی که خون ناحق پروانه، شمع را
چندان امان نداد که شب را سحر کند

شنبه هفتم بهمن ۱۳۹۶ | 19:44 | حاج علی اکبر عربی |

تعهد انتظار برای ورود به بهشت

آقا محمود برادر شهيد گرانقدر - مسعود زکی ­زاده- نقل می ­کرد در يادواره شهداء شهرستان زرند سردار حاج قاسم سليمانی خاطره ­ای را قريب به اين مضمون تعريف کرد.

سه تن از شهدای گرانقدر به نام­ های سعيد درگاهی از اهالی زرند کرمان و مسعود زکی­ زاده از اهالی ده­ علی کوهبنان ماشاالله رشيدی از اهالی پابدانا از توابع کوهبنان، قبل از عمليات کربلای 5  هم قسم شده بودند که هرکدام زودتر شهيد شدند داخل بهشت نشوند تا دو نفر ديگر هم شهيد شده با هم وارد بهشت شوند.

بالاخره عمليات مورد نظر در 18 ديماه 1365 شروع شد. پس از مدتی سعيد درگاهی به شهادت می­ رسد و همان شب مسعود زکی­ زاده در عالم رؤيا می ­بيند که سعيد جلو درب بهشت ايستاده و خطاب به مسعود می ­گويد چرا زود نمی­ آيی؟ من منتظرت هستم. مسعود که از خواب بيدار می­ شود بسيار بی ­تاب می­ گردد فرمانده لشکر سردار -  قاسم سليمانی- از ماشاالله رشيدی می­ پرسد چرا مسعود بی­ تابی می ­کند؟ ايشان هم جريان هم قسم شدنشان را تعريف می­ کند و می ­گويد مسعود ديشب خواب ديده که سعيد جلو درب بهشت ايستاده و به او می ­گويد چرا زودتر نمی­ آيی؟ برای اين ناراحت است.

فرمانده لشکر هم با رفتن مسعود به خط مقدم موافقت کرده.و مسعود هم رفته و شهيد می­ شود. شب بعد ماشاالله رشيدی در عالم رؤيا می­ بيند که سعيد و مسعود درب بهشت ايستاده و خطاب به او می ­گويند ما منتظر تو هستيم؛ چرا نمی ­آيی؟ ايشان هم روز بعد به خط رفته و به شهادت می­ رسد. به اين صورت اين سه شهيد عزيز به فاصله حدود 48 ساعت به شهادت می­رسند.

 

جمعه سیزدهم مرداد ۱۳۹۶ | 15:44 | حاج علی اکبر عربی |
بخشی از وصیت نامه سردار شهید مسعود زکیزاده
شما ای مردم تا زمانی که امام و روحانیت متعهد را داريد ؛ غم «
نداشته باشید و بدانید انقلاب اسلامی ايران به حول و قوه الهی و به
همّت امّت و اخلاص رهبری به پیروزی خواهید ر سید و همیشه آماده
مقابله با اختلاف اندازان در بین مردم باشید و گوش به زنگ باشید تا
خدای نکرده هیچ کس به هیچ عنوان شما را بر علیه ديگری تحريک
نکند اگر چه در لباس مقدس روحانی رفته باشد.
شما به قدرت ايمان بر دهان آنها بگوبید تا زبانشان برای همیشه
خاموش باشد. بیائید و فکر کنید که ما همگی يک هدف داريم و آن
پیروزی اسلام است و همگی ما يک الله داريم و آن خدای يکتا است
چون هدف يکی است مسلماً راه يکی است، همه انبیا از راه راست و
» لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِّن رُّسُلِهِ « مستقیم رفتند 1 اين راه، راه امام است و
راه شهداء، سعی کنید منحرف نشويد که اگر ذرهای از اين راه منحرف
». شديم سقوط ما را در پی خواهد داشت

جمعه دوازدهم خرداد ۱۳۹۶ | 8:3 | حاج علی اکبر عربی |

شهيد بين خانواده­ های مستمند يخ توزيع می­ کرد

آقای حميد مرتضایی برادر شهيد بزرگوار- محمود مرتضايی قريه ­علی[1]-  نقل کرد: «سال­ها قبل از شهادت برادرم زمانی که هنوز برق در منطقه نبود و کسی نمی توانست از لوازم برقی استفاده کند؛ ما يخچال نفتی داشتیم. برادرم به خاطر روحيه نوع دوستی که داشت در ماه مبارک رمضان بعد از صرف سحری تا افطار چندين نوبت قالب­های جايخی را آب کرده در يخچال می­گذاشت. وقتی يخ می­ بست آن­ها را در کيسه ­های نايلون کوچک قرار داده و در طبقات ديگر يخچال نگهداری می­کرد و هنگام افطار آن­ها را بين مردم توزيع می­کرد.»

 



[1] - شهيد محمود مرتضايی به تاريخ 20/9/1341 در روستای ده­ علی به دنيا آمد و پس از 20 سال زندگی شرافتمندانه در تاريخ 16/2/1361 در منطقه عملياتی خرمشهر به درجه رفيع شهادت نائل آمد و در گلزار شهدای ده ­علی آرميد.

شنبه سی ام اردیبهشت ۱۳۹۶ | 9:53 | حاج علی اکبر عربی |

ادای دين شهيد شانزده سال پس از شهادت

16 سال پس از شهادت سردار - مسعود زکی زاده قريه­ علی[1]- يادداشتی را در ظرفی که همیشه از آن استفاده می­کردند؛ پيدا می­کنند که در آن نوشته بود من 2000 تومان به شخصی در جيرفت (با اين مشخصات) بدهکارم. برادر بزرگ ايشان - آقای حاج محمود- برای پيگيری و پرداخت آن به جيرفت رفته و از طريق سپاه منطقه، متوجه می­شود فرد مورد نظر شهيد شده است و خانواده­ ی او هم به روستا مهاجرت کرده­اند.

در سپاه به ايشان می­ گویند يکی از آشنايانشان در اينجا استاد دانشگاه است. بنا بر این با یکی از سپاهیان به دفتر کار استاد رفته و قضیه بدهی را تعريف می­کنند. استاد با شنيدن موضوع تعارف کرده می­گويد: شما زنگ می­زديد؛ ما اين مبلغ را می­بخشيديم. 10000 تومان پول هزينه سفر را هم به برادر سردار مسعود تعارف کرده که برادر شهيد نمی­ پذيرد. امّا استاد يادداشت را به عنوان تبرک بر می­دارد.



[1] - شهيد مسعود زکی­زاده به تاريخ 1340 در روستای ده­علی پا به عرصه وجود گذاشت و پس از 25 سال زندگی سعادتمندانه در تاريخ 5/11/ 1365 به درجه رفيع شهادت نائل آمد و در گلزار شهدای ده­ علی آرميد.

شنبه نهم اردیبهشت ۱۳۹۶ | 21:7 | حاج علی اکبر عربی |

 حجاب خانه­ های قدیمی

خانه­ های قديمی از نوعی حجاب برخوردار بودندکه اهل خانه با خيال راحت

و بدون نگرانی از اينکه در معرض نا محرمی قرار بگبرند در خانه رفت

و آمد می­ کردند. مثلاً اکثر خانه­ ها به خصوص خانه­ های شهری قسمت

عقب پشت بام ديواری به ارتفاع دو متر، بام خانه را محاصره کرده بود و

کسی نمی­توانست پشت بام يا خانه را ببيند.

اتاق­ها هیچ پنجره ای به سمت کوچه نداشت و نور خود را از پنجره ­ها ی

رو به حياط می گرفتند.

ا ندرونی و بيرونی دو اصطلاحی بودند که به دو بخش خانه­ های قديمی اطلاق

می­ شد. يعنی اندرونی بخش اصلی خانه بود که اهل خانه از آن استفاده می­ کردند

و بدون دغدغه از افراد نامحرمی که مهمان می­ شدند به زندگی خود ادامه می­دادند.

فقط محارم خانه به اندرونی وارد می ­شدند. ولی بيرونی، خانه کوچکتری بود

در جوار خانه اصلی که درب ورودی آن با درب اندرونی يکی بود و به پذيرايی از

مهمان اختصاص داشت که هرچند اقامت مهمان طولانی هم می­ شد با اهل

خانه روبرو نمی­ گرديد.

خانه­ های قديمی به جای زنگ و ايفون دو عدد کوبه روی درب ورودی نصب

بود که يکی وزنه ­ای  و دیگری حلقوی بود. اگر مردی درب خانه می­ آمد

با کوبه وزنه ای که صدای بمی داشت  درب می­ زد تا صاحب خانه بداند پشت

درب مرد است. اگر زنی هم در خانه می آمد با کوبه حلقوی که صدای آن ظریف

داشت درب را می زد تا صاحب خانه متوجه شود زننده درب زن است.

زننده­ درب نیز انتظار داشت با باز شدن درب با فردی متناسب با خودش روبرو

گردد و معمولا اين موضوع رعايت می ­شد.

 از طرفی هيچگاه درب منزل به روی حياط باز نمی­ گردید. معمولاً خانه ­های

عامه ­ی مردم با يک يا دو پيچ به حياط متصل می­شد. امّا خانه­ های خوانین

واشراف، درب به يک هشتی باز و از آنجا وارد حياط می­ شدند.

بنا بر اين با باز شدن درب درون خانه پيدا نبود.

 

پنجشنبه بیست و پنجم آذر ۱۳۹۵ | 11:40 | حاج علی اکبر عربی |

 تبلیغ مبارزه با سنت رسول الله

 يکی ديگر از موانع ازدواج زنان بدون شوهر زنانی هستند که دغدغه فرزندانشان را دارند. اين دسته از افراد به خاطر فرزندانشان ازدواج نمی­کنند و وقتی فرزندان سر و سامانی گرفتند اين خانم­ها يک مرتبه احساس تنهايی می­کنند که بسیار دیر شده است و به سختی مرد ايده آلی به سراغشان می­آيد. من با اين گونه افراد زياد برخورد داشته ام که به شدت ناراحتند و اظهار می­دارند از تنهايی رنج می بريم که خود به معضلی بزرگ تبديل شده است.

مانع ديگری که زنان را از ازدواج دور کرده است. اگر زنی در صدد ازدواج بر آمده تا از تنهايی نجات پيدا کند؛ اطرافيان مانع می­شوند. انگار زن گناهی نابخشودنی مرتکب شده است. همه او را يا طرد می­کنند يا از راه نصيحت او را منصرف می­کنند. يا فرزندان آن زن که خود دارای زن و فرزند هستند و از اين نظر هيچ دغدغه­ای ندارند می­گويند ما اجازه نمی­دهيم مادرمان ازدواج کند. يا ظهار می­دارند ما ديگر پدرخوانده نمی­خواهيم. هيچ کس نمی­گويد به شما چه ربطی دارد. مادر شما خود بايد تصميم بگيرد. فقط دختر باکره بايد از پدر برای ازدواج اجازه بگیرد و در بقيه موارد اختيار با خود زن است.

از طرفی همسايه ها هم در اين مسئله شريک هستند. اگر زنی ازدواج نکند همه چشم­های هرز مزاحم او می­شوند و اکثر کارهای او را زير نظر می­گيرند و گاهی پيشنهاد ارتباط نامشروع به او می­دهند. حتی اگر کسی کاری برای آن زن انجام داد هم مرد و هم زن را متهم به ارتباط نامشروع می­کنند. اگر هم ازدواج کند می­گويند زنه خجالت نمی­کشد!

زوجین از چه چيزی بايد خجالت بکشند. از اين که حکم خدا و سنت رسول­الله را اجرا کرده اند! این معظل حل شدنی نیست مگر این که مردم به خود آیند و به این حکم خدا و سنت حسنه رسول الله و بزرگان دین اعتقاد داشته و اجرا کنند.

چهارشنبه بیست و هشتم مهر ۱۳۹۵ | 15:57 | حاج علی اکبر عربی |
درباره وبلاگ

جانباز حاج علی اکبر عربی
امکانات وب